«تنها اسلام است که دینى حنیف (میانهرو) و براساس فطرت انسانى استوار است[۱]»
«اسلام محیط زندگى مادى انسان را که زندگى به تمام معنا اجتماعى است و در آن از همه وسایل مادى استفاده مىشود زمینه تعلیم و تربیت خود قرارداده و طبق آنچه فطرت انسانى و آفرینش ویژه وى هدایت مىکند مقرراتى وسیع نسبت به اعمال فردى و اجتماعى و کلى و جزئى انسان وضع فرموده که برنامه کامل تربیت و تکمیل اوست.[۲]»
«فطرت انسانى تا انسان انسان است همان است که هست و همان خواهد بود و انسان در هر مکان و زمانى و با هر وضعى زندگى کند طبیعت و فطرت انسانى خود را دارد و طبیعت و فطرت راهى در پیش پاى وى گذاشته، خواه آن را بپیماید یا سر باز زند.[۳] »
«اسلام- یعنى راه فطرت و طبیعت- همیشه راه حقیقى انسان در زندگىاش است و با این وضع و آن وضع تغییر نمىپذیرد و خواستهاى طبیعت و فطرت- نه خواستهاى عاطفى و احساسى و نه خواستهاى خرافى-، خواستهاى واقعى او و سر منزل فطرت و طبیعت و سرمنزل و مقرّ سعادت و خوشبختى اوست. خداى متعال در کلام خود مىفرماید:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذ لِکَ الدِّینُ القَیِّمُ»؛
«با استوارى و در حال اعتدال با دین مواجه شو، یعنى با همان آفرینش ویژه خدایى که مردم را براساس آن آفریده در آفرینش خدا تغییر و تبدیل نیست- ثابت است- آن است دینى که زندگى مردم را مىتواند اداره کند.[۴] »
«مسیر زندگى واقعى انسان که سعادت و خوشبختى حقیقى او را دربردارد، راهى است که طبیعت و فطرت به سوى آن هدایت مىکند و براساس مصالح و منافع واقعى که مطابق اقتضاى آفرینش انسان و جهان مىباشد پایهگذارى شده، خواه با خواستهاى عواطف و احساسات تطبیق پذیرد و خواه نپذیرد، زیرا عواطف و احساسات درخواستهاى خود باید از راهنمایى طبیعت و فطرت پیروى کند و محکوم آن باشد، نه طبیعت و فطرت از خواستهاى بىبند و بارانه عواطف و احساسات؛ و جامعه بشرى زندگى خود را براساس واقعبینى بنا کند نه بر پایه لرزان خرافهپرستى و ایدهآلهاى فریبنده عواطف و احساسات.[۵] »
«قوانین اجتماعى معمولى پیرو خواست اکثریت افراد جامعه (نصف+۱) مىباشد، ولى قوانین اسلامى بر وفق هدایت طبیعت و فطرت است که نشان دهنده اراده خداى متعال مىباشد و از همین جاست که قرآن کریم حکم و تشریع را انحصارى ساحت کبریاى خداوندى مىداند، چنانکه مىفرماید:
«إِنِ الحُکْمُ إِلّا لِلَّهِ»؛[۶]
و «وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»؛[۷]
کیست که در حکم بهتر از خدا باشد براى اهل یقین.
«و همچنین آنچه در جامعههاى معمولى حکمفرماست، خواست اکثریت افراد یا خواست یک فرد دیکتاتور مقتدر مىباشد، خواه با حق و حقیقت وفق دهد و مصلحت واقعى جماعت را تأمین کند و خواه نه، ولى در جامعه حقیقى اسلامى حکومت از آن حق و حقیقت است و خواست افراد باید از آن تبعیّت و پیروى نماید.[۸] »
«به واسطه انحراف و کجبینى که بر اثر بىبندوبارى افراد امروزه گریبانگیر فطرت و طبیعت شده، تا اندازهاى رابطه شناسایى میان طبیعت و فطرت و میان راه و روشى که خود نشان داده بریده شده، ولى در چنین وضع نامساعدى روش عقلایى این است که با وضع نامساعد مبارزه و نبرد شود تا زمینه مهیا گردد، نه اینکه گرداگرد طبیعت و فطرت منحرف خط بطلان بکشند و بهکلى از سعادت و خوشبختى انسانى نومید شده، چشم پوشند.[۹] »
««انسان طبیعى» یعنى انسانى که فطرت خدادادى را داشته و شعور و اراده او پاک باشد و با اوهام و خرافات لکهدار نشده باشد که ما او را «انسان فطرى» مىنامیم.[۱۰] »
«انسان فطرى با فطرت خدادادى خود درک مىکند که جهان پهناور هستى از کوچکترین اجزاى اتمى آن گرفته تا بزرگترین کهکشانها، با نظام شگفتآور و با دقیقترین قوانین جاریه خود به سوى خداى یگانه برگشته، و پیدایش آن و آثار و خواصى که به دنبال پیدایش به وجود مىآید و فعالیتهاى بیرون از شمار آن، همه و همه آفریده و ساخته اوست.[۱۱] »
«اسلام نیز که دینى است فطرى و پایه احکام و قوانین آن بر روى اساس آفرینش گذاشته شده است، مسئله ولایت را که مسئلهاى است فطرى الغا و اهمال ننموده، بلکه به اعتبار دادن به آن یک حکم فطرى انسانى را امضا کرده، به جریان انداخته است.[۱۲] »
ا«سان از راه الهام تکوینى و هدایت فطرت و خلقت با یک سلسله معلومات و افکارى مجهز است که در تکاپوى زندگى ضامن سعادت وى مىباشد و با به کار بستن آنها با سازمان آفرینش توافق پیدا کرده، هیچگونه تضاد یا تنافى و یا برخوردى با حرکت عمومى و کاملى جهان پیدا نخواهد کرد تا منجر به انهدام سازمان کمالى خود بشود.[۱۳] »
«احکام ضرورى فطرت، در اسلام امضا شده و یکى از ضروریات و واضحات احکام فطرت به معنایى که بیان کردیم، همان مسئله ولایت است[۱۴]»
«اینکه جهات اجتماعى زندگى انسانى اداره کننده و سرپرستى مىخواهد از بدیهیات فطرت است و چنان که گذشت آیات قرآنى که بناى دین را بر روى فطرت مىگذارد، در اثبات اینکه ولایت یک مسئله ثابت و غیر متغیّر دینى و به اصطلاح از مواد شریعت است، کافى است.[۱۵] »
«هر انسانى با فطرت انسانى خود راه زندگى را در جایى که با اجتهاد عاجز است با تقلید مىپیماید و بنابراین دستور اجتهاد و تقلید در اسلام ارشاد مردم خواهد بود به سوى روشى که فطرت انسانى به آن هدایت مىنماید.[۱۶] »
«انسان با فطرت خدادادى و موجودیت تکوینى خود یک موجود استدلالى است و طبعاً هم در نظریات علمى و هم در قضایاى علمى خود راه استدلال مىپیماید.[۱۷] »
«اسلام آرمان تعلیم و تربیت خود را احیاى فطرت انسانى (به وجود آوردن انسان طبیعى) قرارداده است.[۱۸]»
«انسان به حکم فطرت و غریزه خود، قدم به جامعه مىگذارد و زندگى اجتماعى را آغاز مىنماید، ولى اساس زندگى اجتماعى انسان که زاییده نیروى فطرت است، جز با همان نیرو پایدار و برقرار نمىگردد و تنها کارى که جامعه مىتواند انجام دهد، اصلاح همان اصول فطرى و تنظیم آن به صورت نوامیس اجتماعى است.[۱۹] »
«انسان با فطرت خدادادى و سرشت کنجکاو خود، پیوسته واقع را مىخواهد و مىجوید نه پندارهاى پوچ و خرافى را و نسبت به واقع خضوع و کرنش مىنماید نه نسبت به هر بازیچه و گزاف و اسلام نیز که خود را دین فطرى معرفى مىنماید، در کلیات دعوت خود از انسان تنها همین یک کلمه را مىخواهد که: طبق میثاقى که به دست آفرینش از وى گرفته شده است و به موجب آن بهنداى حق و حقیقت اجابت نموده از حق تبعیت کند.[۲۰] »
«انسان اگر براى حق و حقیقت ارزشى قائل شود و به رغم حکم فطرت و سرشت خود با حق و حقیقت دشمنى نورزد و در اولین قدمى که در این راه برمىدارد، اصول اولى این فطرت را که همانا اصول سهگانه دین اسلام (توحید، نبوت و معاد) را درک نموده خواهد پذیرفت.[۲۱]»
«پیامبران براى دعوت به حیات طیبه؛ یعنى حیات قلب و فطرت و عقل مبعوث شدند.[۲۲] »
«به حکم فطرت، با دشمنان خارجى جامعه باید جنگید و از خسارت جامعه دفاع کرد، همچنان با دشمنان داخلى جامعه باید به مبارزه و جنگ برخاست.[۲۳] »
«اگر انسان در آینده خود و در
جهانى جز این جهان، «روزى» نداشته باشد که در آن «روز» به حساب نیک و بد اعمال وى
رسیدگى شده پاداش مناسب داده شود، چنین فکرى- نیکوکارى خوب و لازمالتحصیل و
بدکارى بد و لازم الاجتناب است- در نهاد و فطرت انسان گذاشته نمىشد.[۲۴] »
[۱] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۳۶
[۲] -بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۳۹
[۳] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۵۸
[۴] -بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۵۹
[۵] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۶۱
[۶] – یوسف، آیه ۴۰
[۷]– مائد، آیه ۵۰
[۸] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۶۲
[۹] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۶۳
[۱۰] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۷۷
[۱۱]– بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۷۸
[۱۲] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۱۵۷
[۱۳] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۱۵۹
[۱۴] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۱۶۰
[۱۵] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۱۷۳
[۱۶] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۲۱۳
[۱۷] – بررسى هاى اسلامى، ج۱، ص: ۲۱۴
[۱۸] -بررسى هاى اسلامى، ج۲، ص: ۱۳۱
[۱۹] -بررسى هاى اسلامى، ج۲، ص: ۲۴۷
[۲۰] – رسالت تشیع در دنیاى امروز، ص: ۱۰۶
[۲۱] – رسالت تشیع در دنیاى امروز، ص: ۱۰۷
[۲۲]– حکمت برین:، ص: ۷۰۵
[۲۳] – تعالیم اسلام، ص: ۳۵۴
[۲۴] – تعالیم اسلام، ص: ۱۸۳
©تمام حقوق این سایت برای ندای پاک فطرت محفوظ می باشد